در روز 23 فروردین 1401 گفتگویی با دیگر استادان و گرامیان از جمله جناب استاد اردشیر منصوری در پیوند مولوی با رمضان داشتیم که عنوان آن عبارت بود از «رمضان، ماه نوزایی».
- ۰ نظر
- ۳۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۲:۵۶
در روز 23 فروردین 1401 گفتگویی با دیگر استادان و گرامیان از جمله جناب استاد اردشیر منصوری در پیوند مولوی با رمضان داشتیم که عنوان آن عبارت بود از «رمضان، ماه نوزایی».
در شماره پنجم از مجله نگاه آفتاب تنها مجله اختصاصی درباره مولوی در ایران مقاله ای نوشته ام در چیستی نگرش مولوی به عقل و کارکردهایش در کتاب فیه ما فیه.
یادداشت زیر در صفحه حکمت روزنامه ایران، یکشنبه 26 خرداد 1392 منتشر شد.
از گفتار جلال عارفان، مولوی عاشقان (د 672ق) توضیح و تفسیری شیوا دربارهی بیتی که در مکتوبات احمد غزالی (د 520 ق) آمده بر جای مانده است. احمد غزالی در سوانح العشاق فصلی در «ملامت (1)» سخن دارد؛ ملامت بر خلق و ملامت بر عاشق و ملامت بر معشوق که چیزی جز عشق بر جای نمیگذارد، چرا که غیرتِ عشق، راهی بر دیگری نمینماید؛ ولی کار به اینجا ختم نمیشود و در نهایت شمشیر ملامت بر عشق هم کشیده میشود و کمالِ کمال آن است که او هم خود بر جای نماند(2). بیتی که احمد غزالی از پیشینیان –درود خدا بر ایشان- نقل میکند این است:
ولیکن هوی چون به غایت رسد
شود دوستی سر به سر دشمنی
کسانی که گرد مولوی بودند از او پرسیدند که تفسیر این بیت چیست؟ و او در پاسخ گفت که:
«عالمِ دشمنی تنگ است نسبت به عالم دوستی؛ زیرا از عالمِ دشمنی میگریزند تا به عالم دوستی رسند، و هم عالم دوستی نیز تنگ است نسبت به عالمی که دوستی و دشمنی از او هست میشود و دوستی و دشمنی و کفر و ایمان موجب دُویی است زیرا که کفر انکار است و منکَر را کسی میباید که منکِر او شود و همچنین مقرّ را کسی میباید که بدو اقرار آرد؛ پس معلوم شد که یگانگی و بیگانگی موجب دُویی است و آن عالم ورای کفر و ایمان و دوستی و دشمنی است و چون دوستی موجب دویی باشد و عالَمی هست که آنجا دویی نیست، یگانگی محض است، چون آنجا رسید، از دویی جدا شد. پس آن عالم اوّل که دویی بود و آن عشق است و دوستی به نسبت بدان عالم که این ساعت نقل کرد نازل است و دون. پس آن را نخواهد ودشمن دارد.»(3)
پس عارفان در مقامی هستند که ایشان را علمی نیست و غیری نیست و عاشقیای نیست و معشوقی نیست و بالاخره حتا عشقی هم نیست؛ از این جهت در اینجا عارفان حکمی را دارند که کودکان و دیوانگان و خفتگان به هنگام دیدن خواب! این مقام و بیانهایی که عارف در آن داشته سبب آن شده که شماری شتابان بدون توجه به زمینه و مقام عارفان خردهگیری کنند که آنها به اباحهگری و هوی و هوس افتادهاند و فرقی بین کفر و ایمان یا دوستی و دشمنی با حق نگذاشتهاند و بر همین اساس شنوایی خود را نسبت به آوای خوش حقیقت از دست دهند. این در حالی است که ماندن در این عالَم کثرت، و مشغول به غیر حق بودن برای ایشان هوی و هوس است و زمانی که هوی (میل به اسفل به جای میل به اعلا) پایان یابد، «شود سر به سر دوستی دشمنی».
پی نوشتها:
1. ملامت، به معنای سرزنش و نکوهش است و ملامتیه، کسانی بودند که به جهت اخلاص یا دفع شهرت و عواملی دیگر از سرزنش سرزنشگران باکی نداشتند و گاه از آن استقبال هم میکردند. یکی از مراکز اصلی ایشان خراسان در قرون سوم تا پنجم بوده است. (ر.ک به : المائدة، 54؛ عفیفی، ابوالعلا، رسالهی ملامتیه، صوفیه و فتوت، ترجمه نصرتالله فروهر، تهران، الهام، 1376؛ گولپینارلی، عبدالباقی، ملامت و ملامتیان، ترجمه توفیق سبحانی، تهران، روزنه، 1378.)
2. ر. ک به: غزالی، احمد، مجموعه آثار فارسی احمد غزالی، به کوشش احمد مجاهد، تهران، موسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1376، صص 112- 117.
3. مولوی، جلالالدین محمد بن محمد، فیه ما فیه، به کوشش بدیعالزمان فروزانفر، تهران، موسسه انتشارات نگاه، چاپ چهارم، 1389، ص 215.
سلطان ولد بهاءالدین محمد (د 712ق) فرزند مولوی، پس از آنکه ماجرای موسی و خضر – درود خدا بر هر دو ایشان فزون باد- را در سخنان خود آورده به توضیح و تفسیر کارهای خضر پرداخته است. خضر نبی در همراهی با موسی سه کار کرده بود که هر سه آنها سوال و اعتراض موسی را در پی داشت. نخست اینکه کشتی فقیرانی که وسیله معیشت و زندگی آنان بود را خراب کرده بود، دیگر آنکه پسر بچه بیگناهی را سربریده بود و بالاخره سوم آنکه بی اجر و مزد، دیوار مردمی که از دادن نانی به مسافرانی گرسنه دریغ کرده بودند تعمیر کرده بود. خضر شرط کرده بود که موسی «سوال» و اعتراض نکند و وقتی پیمانه و حد همراهی موسی پر شد گفت که باید از همدیگر جدا شوند، ولی علت انجام کارهای غیرمعمولی که انجام داده بود را چنین گفت:
«خضر علیه السلام گفت: یا موسی! اینک گناه، سه بار تمام شد، دیگر عذری نماند «هذا فراق بینی و بینک سأنبئک بتأویل ما لم تسطع علیه صبرا» (الکهف، 79) این گناه سوم سبب فراق شد میان من و تو؛ با این همه بر سرّ این سه کار که انکار کردی تو را آگاه گردانم تا دانی که موجب اقرار بود نه انکار، ... .
1. «و اما السفینه فکانت لمساکین»: (الکهف، 78)
سوراخ کرد کشتی را موجب آن بود که آن کشتی اگرچه از آن مسکینان و مؤمنان و نیکو کاران بود من به چشم سِرّ دیدم که کافران و ضالمان آن قصد را دارند که مِلک خود سازند و بدان کشتی به قلعه های مسلمانان تازند و نیکان و مؤمنان را هلاک کنند، کشتی را خراب و معطل کردم تا چنان نشود.
2. «و اما الغلام فکان ابواه مؤمنین»: (الکهف، 80)
کشتن طفل نارسیده را موجبش آن بود که پدر و مادرش از اولیاء بودند و از آن پسر کاری نخواست آمدن، گوهر بد داشت، پدر و مادر را نیز از راه دین بازخواست داشتن، او را کشتم تا بدی و کفر او از زمین گم شود و پدر و مادرش از کفر خلاصی یابند و به واسطهی مشغولی آن از راه دین باز نمانند و به مقصود کلی برسند. همچنانکه باغبانی، شاخ بد را می برد تا شاخهای نیک قوت گیرند.
3. و اما دیوار:
آن یتیمان توانگر را که خلل آورده بود و کژ گشته، راست و استوار کردم و در چنین ضرورت و بینوایی از ایشان اجرت و عوض نطلبیدم. سببش آن بود که پدر ایشان از صلحا بود و بعضی گفته اند هفتادم جدشان از صلحا بود. این پند است خَلق را که مثل خضری که گنجهای آخرت از آن او بود بلکه گنجبخش بود، برای هفتم جد یا هفتادم، چنین تعظیم و تبجیل به جای آورد و از فرزندان ایشان، بعد چنین خدمتی خطیر که از دست کسی برنیامدی، در چنان حالت مخمصه و ضرورت اجرت قبول نکرد، شما که مفلس و پیچاره اید و پر گناه و محتاج آمرزش قیاس کنید که فرزندان اولیاء را چون می باید خدمت کردن.
(سلطان ولد، معارف، به کوشش نجیب مایل هروی، تهران، مولی، چاپ دوم، 1377، ص 14- 16.)
- عجیب است که فرزندان آن مرد صالح از اهل جوانمردی و معرفت نبودند و آن وقت عده ای با فرزندان صالح و نیک پیامبر (ص) و دیگر نیکان روزگار چه کردند؟!
- عده ای دیگر نیز ندانستند که حرمت بازماندگانِ از نیکان حرمت نیکی و ماناییِ آن است، در نام و قالبی ماندند و گاهی در پی آن و بدتر از آن به نانی و نوایی از قرب و معرفتِ حقیقت دور و مهجور شدند- پناه بر خرد و خدای مهربان از آن بی معرفتی و دونی و از این دوری و مهجوری.