یادداشت های دکتر محی الدین قنبری

درباره دین و فرهنگ: برای آگاهی، برای بهی

یادداشت های دکتر محی الدین قنبری

درباره دین و فرهنگ: برای آگاهی، برای بهی

سلام خوش آمدید

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نیشابور» ثبت شده است

   نیشابور از زمان عبدالله بن طاهر (182-230ق) نخستین فرمانروای خراسان نامدار شد. عبدالله طاهر سردار ایرانی تبار مامون بود و سومین امیر طاهریان. صفاریان که طاهریان را برانداختند نیشابور را پایتخت خود کردند. نیشابور چهار دروازه داشت و صنعتگری در آن رونق داشت و بازاری داشت مربع شکل و مسجد جمعه اش در محلی بود که آن را معسکر (اردوگاه، پادگان) می خواندند و از شش بخش تشکیل شده بود. قسمتی از بخش عمده ساختمان که منبر امام در آن جای داشت در سده دوم هجری به دست ابومسلم خراسانی ساخته شده بود. نیشابور به هنگام تسلط غزنویان و سلجوقیان پاینخت خراسان باقی ماند. 

  • ۰ نظر
  • ۰۵ شهریور ۰۱ ، ۲۰:۵۰

کهن ترین متنی که به زبان فارسی در گزارش ادیان برجای مانده است «بیان الادیان» نام دارد که به کوشش ابوالمعالی محمد بن نعمت علوی، فقیه بلخی، به سال 485 قمری نوشته شده است. در باب پنجم از این کتاب گزارشی از پیامبران دروغین شاید هم به زبان امروزین متوهم داده و از آن میان یک نیشابوری را یاد کرده به نام احمد کیال که به کوشایی دینی ساخته و از کشته شدن هم جان به در برده است:

  • ۰ نظر
  • ۲۰ مرداد ۰۱ ، ۱۵:۳۸

    محمد بن محمد غزالی طوسی (د 505 ق) هم در احیاء علوم الدین و هم در کیمیای سعادت برای نمونه حکایتی را برای خلق خوش یا خوش خویی آورده است. این حکایت متعلق است به حضرت رضا علیه السلام. مادر ایشان از کنیزان آفریقایی و سیه چرده بود و به همین جهت رنگ رخ ایشان هم به تیرگی گراییده بود. چنانکه با طبقات موالی (بردگان) یا اقوام دیگر امکان اشتباه پیش می آمد. حکایت بدین قرار است:

  «على‏ بن‏ موسى‏ الرضا (ع) را رنگ سیاه بود، و بر در سراى وى اندر نیشابور گرمابه ‏اى بود که چون اندر گرمابه شدى، خالى بکردندى. یک روز گرمابه خالى بکردند و وى اندر گرمابه شد، و آن گرمابه ‏بان غافل ماند.

روستایى فرو گرمابه شد، وى را دید پنداشت هندویى است از خادمان گرمابه. گفت: «خیز، آب بیاور.» بیاورد. دیگر گفت: «خیز، گل بیاور.» بیاورد همچنین وى را کار همى ‏فرمود، و وى همى‏ کرد.

 چون گرمابه ‏بان باز آمد، و آواز روستایى شنید که با وى حدیث مى ‏کرد، ترسید و بگریخت. چون به درآمد، گفتند: «گرمابه ‏بان بگریخت از بیم این واقعه.» گفت: «بگو مگریز، که جرم آن را بوده است که تخم به نزدیک کنیزکى سیه بنهاد!» (کیمیاى سعادت، ج‏2، ص 25 و 26)

  • ۰ نظر
  • ۱۶ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۰۴