احکام ماجرا میان اهل صفا
نوشته زیر بخشی کوتاه از مقاله ای است که در اسفندماه 1391 در ویژه نامه عرفانی- فلسفی روزنامه ایران به نام روشنایی چاپ شد و موضوع آن چگونگی رفع اختلافات پیش آمده در میان ایمانیان است.
نه فقط در روزگار ما که در هر زمان و زمینی که نام فرهنگ و فرّهی بر تاریخشان است و اسم دین و مذهب بر زبانشان، در روزگاری که دانستنِ آدمی بر بودنِ آن پیشی گرفته و دارایی انسان، به خصوص برخورداریاش از قدرت و ثروت بر کمال و فرّهیِ ذاتش چیره شده، اختلافها و نزاعها و کدورتهای قلبی و دشمنیها فراوان شده است؛ اینجا است که یادداشتِ رسم و آدابِ کمال اهل صفا و وفا و اهل معرفت و الوهیت در برکندن بیخ درخت دشمنی و برآوردن نهال دوستی نه تنها خاطرهی ایشان بلکه سرمشق و یادآور آدمیت است. گذشت از بدیها و پاسخ دادن آنها به نیکیها، «اصلاح ذات البین(سازش دادنِ چالشگران)» و دفع و رفع کدورتها مواردی است که همهی انسانهای نیک به آن آگاهی دارند، ولی فضای اجتماعی و جریانهای خصومتزای خشونتآفرین گاه راه را بر ایشان تنگ میکنند و تاریک مینمایند، چندان که این رفتارهای نیک از دست میرود و دیده نمیشود و آتش دشمنی و دشمنتراشی ریش و ریشهی خود ایشان را علاوه بر دیگران میسوزاند.
در حد اطلاع این نوشته، از قرن ششم تا هشتم قمری ادیبان و عارفان ایرانی برای این مهم رسمی داشتند که اسمش را «ماجرا گفتن» گذاشته بودند و در انجام این دستورِ خردمند و اصلاحِ خداپسند، نیک اندیشیده تا رفتاری بهینه پیشه کرده باشند. تفاوت و تمایز این اصطلاح از دیگر واژگان و تعابیر مترادف یاد شده در بالا در دقت و توجه به «چگونگی انجام این امر» است؛ چرا که دیگر منابع به جوانب و جهات و شرایط این امر تا این اندازه توجه نداشتهاند و این کمالی دیگر در کار است که علاوه بر هدف و اصل بر چگونگی انجام و تحقق آن نیز اندیشیده باشند. اکثر فرهنگهای عرفان و تصوف از این اصطلاح و رسم غفلت کردهاند و البته از میان معاصران علی اکبر دهخدا، خدای فرهنگ ایرانیان، در لغتنامه و مرحوم دکتر سید صادق گوهرین در شرح اصطلاحات تصوف بر این امر یادداشت دادهاند که خاقانی، سعدی، مولوی و حافظ از میان شاعران پارسیگوی به ذکر و اشارت، و عزیزالدین نسفی (قرن هفتم) و ابوالمفاخر یحیی بن احمد باخرزی (د 736 ق) به تفصیل و دقت بیان این معنا کردهاند.
در بیان [چگونگی] ماجرا گفتن است:
یعنی اگر درویش سخنی گوید، یا کاری کند که دیگری را برنجاند، آن کس که رنجیده باشد، باید که در دل ندارد، و در نظر درویشان با آن درویش به طریق لطف آنچه رفته باشد، بگوید. و اگر او را جوابی واضح باشد چنانکه درویشان قبول کنند، بگوید، تا آن سخن از خاطر آن درویش به در رود. و اگر او را جواب واضح نباشد، دراز نکشد، و زود به عذر و استغفار پیش آید، و برخیزد، و به جای کفش رود، و بایستد، و دست بر هم نهد، و سر در پیش اندازد، تا آنگاه که آن درویش برخیزد و آن درویشان دیگر به موافقت آن درویش برخیزند. و ایشان هر دو دست در گردن یکدیگر آورند، و خوش شوند. آن گاه جمله بر موافقت یکدیگر را در برگیرند و بنشینند، آنگه خادم از مطموعات آنچه حاضر باشد، در میان آورد، و اگر چیزی حاضر نباشد، خادم آب بگرداند. و اگر قوّال حاضر باشد، چیزی بگوید که آواز خوش درین وقت اثرها دارد. و ماجرای گفتن مدد قوی است درویشان را تا درویشان به ادب زندگی کنند. و سخنی که نباید گفت، نگویند؛ و کاری که نباید کرد، نکنند. و در وقت ماجرا گفتن البته باید که شیخ حاضر باشد و اگر شیخ حاضر نباشد، درویش که به جای شیخ باشد، باید که حاضر بود. و اگر این هر دو حاضر نباشند، باید که خود به خود ماجرا نگویند، که کدورت زیاده شود.»[1]
باخرزی نیز این تأکید را دارد با این تفاوت که اگر شیخ نبود، «مقدَّم یا بزرگتر یاران حُکم کند» و اگر باز هم نبود مسافری مقدم و حاکم گردد.[1]توجه به اهمیت مناسب بودن داور و ناظر بر ماجرا و تأکید بر صلاحیت و بیطرفی راهگشا خواهد بود و از بروز فتنهها و صدمات فردی فراوان چه بسا جلوگیری کند و اگر نه چه بسا کار به قاضی و دادگاههایی با صلاحیتی فروتر و حتا غیرمستقل برسد و همگان رنج برند و خرابیها فراوان شود و مشکل تا قیامت حل نشود. اگر گذشت و ایثار داور و قاضی بیش از دو طرف ماجرا و بلکه بیش از همگان نباشد چه بسا ماجرا دچار مشکل شود. اگر داور سود و زیان خود و پسند و ناپسند خود را بر جمع ترجیح دهد، چه بسا به نتیجه مطلوب نرسد. در روزگار ما که جامعه بزرگتر شده و ارگانها و نهادها جای افراد و رفتارهای فردی را گرفتهاند چه بسا بهتر آن باشد که در امور مهم و اجتماعی، جمعی از داوران با دیدگاههای متفاوت و نمایندهی اصناف و اقشار گوناگون که دارای خصوصیت یاد شده و هر ویژگی دیگری که این بحث دارد باشند و نفع و نظر جمع و دو طرف ماجرا لحاظ شود تا ماجرا ختم به خیر گردد.
خورشید شیرازی حافظ، بیان ماجرا را نزد پیر بارها آزموده است:
آن کس که منع ما ز خرابات میکند |
گو در حضور پیر من این ماجرا بگو |
جان پرور ست قصهی ارباب معرفت |
رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو |
هر چند ما بدیم تو ما را بدان مگیر |
شاهانه ماجرای گناه گدا بگو |
1. نسفی، عزیزالدین بن محمد، مجموعه رسائل مشهور به کتاب الانسان الکامل، به کوشش ماریژان موله، تهران، انتشارات طهوری؛ انجمن ایرانشناسی فرانسه در تهران، چاپ هفتم، ۱۳۸۴، صص ۱۷۰ و ۱۷۱.