روانشناسی دین: بررسی برنامه زندگی پس از زندگی 1
نوجوان که بودم بین سالهای 1365 تا 1370 بود به نظرم، در میان کتابهای پدرم کتابی بود که تجربه های نزدیک به مرگ مسیحیانی را یاد می کرد که از تونلی نورانی رد شده بودند یا عیسای مسیح را دیده بودند و باز به زندگی برگشته بودند. این گزارشها برایم چندان جلوه ای نداشت شبیه به خوابهایی بودند که هر کسی می بیند و خود آن فرد چند گونه تفسیرش می کند. بعدها که با روانشناسی دین و تعبیر تجربه نزدیک به مرگ (تجربه دم مرگ NDE's: near-death experince) آشنا شدم یاد این بیت از مولوی 672 ق افتادم که گفته بود:
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
برنامه زندگی پس از زندگی در آنتن صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، از اردیبهشت 1399 بر روی آنتن رفت و مخاطبان گسترده ای را به خود جذب کرد. این برنامه وارد معمایی شده بود که حل آن از عهده بیشتر مردم خارج بود ولی تکرار و فراوانی این تجربه در سراسر جهان حکایت از یک واقعیتی دارد که البته تفسیرهای آن بومی و وابسته به ذهن تجربه کننده و فرهنگ اجتماع او است. رفتارهای دینی و معنوی انسانها و حتا جانوران موضوعی است که در روانشناسی دین مورد بررسی و پژوهش قرار می گیرد. امروزه روانشناسی دین و معنویت، دامنه 36 ام از 56 دامنه از گرایشهای تعیین شده در انجمن روانشناسی آمریکا است و دیوید وولف کتابی سترگ در تاریخ و مکاتب روانشناسی دین در سده بیستم دارد. او چند برگی از کتابش را به بررسی های انجام شده در روانشناسی بر تجربه های دم مرگ اختصاص داده است. متن کامل این چند برگ را می توانید در اینجا ببینید:
به دنبال انتشار «زندگی پس از زندگی» از ریموند مودی (۱۹۷۵) که گزارشی از تجربه تقریباً ۵۰ نفر بود که مؤلف با آنها مصاحبه کرده بود، پدیده تجربه دم مرگ علاقه عموم را به خود جلب کرد. مودی، که هم فیلسوف و هم پزشک بود عناصری را که غالباً در این گزارشها تکرار می شد با هم در آمیخت تا روایت آرمانی، ذیل را بسازد:
«یک نفر دارد می میرد و وقتی به بالاترین نقطه درد و رنج جسمانی می رسد، از پزشک خود می شنود که او را مرده می خواند. کم کم صدایی ناخوشایند می شنود صدای زنگ یا همهمه ای بلند و در همان حال خود را خارج از قالب جسمانی اش اما هنوز در محیط بلاواسطه ،جسمانی، حس می کند، و مثل یک تماشاچی از بدن خود فاصله می گیرد و آن را می بیند وی از این منظر مناسب و نامعلوم در حالی که دچار طغیان احساسات است تلاش دیگران را برای بازگرداندنش به زندگی تماشا می کند. پس از مدتی به خود می آید و با وضعیت عجیبش بیشتر خومی گیرد در می یابد که هنوز دارای «بدن» است اما بدنی که ماهیت و نیروهای آن با بدن جسمانی ای که پشت سر نهاده بسیار فرق دارد. به زودی صحنه های دیگری روی می دهد دیگران به پیشباز او می آیند تا کمکش کنند. روح بستگان و دوستانش را می بیند که قبلاً مرده اند و روحی گرم و مهربان که پیشتر هرگز آن را ندیده است - وجودی از نور در برابر او ظاهر می شود این وجود به طور غیر کلامی از او می خواهد تا زندگی خودش را ارزیابی کند و او را با خود می برد و نمایشی عظیم و آنی از رویدادهای اصلی زندگی اش را به وی نشان می دهد در نقطه ای، خاص شخص می بیند که دارد به مرز یا کرانه ای نزدیک می شود که ظاهراً حدفاصل میان زندگی خاکی و جهان دیگر است، لیکن در می یابد که باید به زمین بازگردد که زمان مرگ او هنوز فرانرسیده است. در این لحظه مقاومت می کند زیرا اکنون مجذوب تجربه های اخروی خود شده و نمی خواهد بازگردد تحت سیطره احساس شدید، شادی، عشق و آرامش است. هر چند، علی رغم دلخواهش باز به نحوی به قالب جسمانی اش می پیوندد و زنده می ماند. بعداً سعی می کند که تجربه خود را به دیگران بگوید اما این کار برایش دشوار است. در وهله اول، هیچ کلمه ای نمی یابد که برای توصیف این ماجراهای غیرزمینی مناسب باشد. نیز در می یابد که دیگران او را مسخره می کنند پس از بازگفتن تجربه اش به کسان دیگر منصرف می شود. با این حال تجربه وی بر زندگی اش به ویژه بر دیدگاه هایش درباره مرگ و ارتباط آن با زندگی عمیقاً تأثیر می گذارد. (مودی، ۱۹۷۵، صص ۲۴-۲۳)
هرچند هیچ یک از منابع مودی چنین تجربه مفصلی را به طور کامل گزارش نکردند، بسیاری از آنها ۱۵ عنصر مشخص را توصیف کردند که بخش اعظم این تجربه را تشکیل می دهد ترتیب این عناصر هم کمی فرق میکند، اما اختلاف های مشخص کمتر دیده می شود. مودی (۱۹۷۷) در تکمله نخستین گزارشش، چهار عنصر نسبتاً مشترک دیگر را هم اضافه کرد:
1. حالتی گذرا از معرفت کامل یا بصیرت عام که چون هشیاری باز میگردد جزئیات آن از یاد می رود؛
2. شهری از نور که زیبایی آن توصیف ناپذیر است؛
3. عرصه ای پر از ارواح سرگردان که هنوزنمی توانند از دنیای مادی دل برکنند؛
4. و رهایی از مرگ جسمانی به دست وجود یا عاملی معنوی.
مجموعه ای از سایر بررسی ها از جمله چندین بررسی که پیش از پژوهش مودی صورت گرفته، تجربه هایی را با الگوهایی از این دست گزارش داده اند، نک بسفورد ۱۹۹۰، لاندال ۱۹۸۲؛ سابوم ۱۹۸۱؛ سیگل، ۱۹۸۰). مثالاً بروس گریسون (۱۹۹۰) دریافت که دست کم ۴۰ درصد از نمونه ۱۸۳ نفره اش که دارای تجربه های دم مرگ بودند حالات ذیل را در مقیاس NDE گریسون تأیید کردند:
- زمان ایستاد یا معنای خود را از دست داد، یا انگار که همه چیز یکباره اتفاق افتاد (۷۴ درصد)؛
- احساس آرامش یا رضایتی عجیب (۷۴ درصد)
- یا شادی ای شگرف (۵۷ درصد)
- احساس هماهنگی یا وحدت با جهان (۵۵ درصد)
- دیدن یا احساس نوری درخشان و غیر عادی که آدمی را احاطه میکند یا نوری که منشأ آن جهانی دارد (۷۲ درصد)
- دقت حواس از حالت عادی بیشتر میشود (۶۶ درصد)
- ترک قالب جسمانی و زیستن خارج از آن (۵۵ درصد)
- ورود به قلمرویی مرموز یا غیر زمینی (۵۶) درصد)
- و مواجهه با وجود یا صدایی مشخص که منشأ آن جهانی دارد (۵۰ درصد).
با اصلاح پرسشنامه های استاندارد شده و جمع آوری شواهد بینافرهنگی cross-cultural evidence، پژوهشگران در زمینه مطالعات دم مرگ هر چه بیشتر می توانند تعیین کنند که عناصر مختلف تجربه دم مرگ احتمالاً برای چه کسانی و تحت چه شرایطی روی میدهد تخمین زده اند که تا ۵۰ درصد کسانی که به مردن نزدیک می شوند تجربه های دم مرگ را از سر می گذرانند و ۵ درصد آمریکایی ها تا حدی با این تجربه ها روبرو شده اند. پژوهشگران در این نکته توافق دارند که احتمال وقوع تجربه های دم مرگ به سن، جنس، سطح تحصیلات، وضعیت اجتماعی - اقتصادی، شغل، وضعیت تأهل و زمینه دینی ربطی ندارد (رابرتس و اوئن، ۱۹۸۸). اما سن ظاهراً در ماهیت تجربه مؤثر است. در بررسی نانسی اونز بوش (۱۹۸۳)، کودکانی که دارای تجربه دم مرگ بودند مثل بزرگسالان از مواجهه با وجود یا حضوری معنوی سخن می گفتند، اما از مرور زندگی خود به هنگام مرگ گزارشی ندادند. از سوی دیگر ۶۵ درصد آنان از تجربه نور خبر دادند، که این میزان در مقایسه با گروه بزرگسالان تقریباً دو برابر بود. برخی پژوهشگران گمان می کنند که ممکن است نوعی شخصیت مستعد تجربه های دم مرگ وجود داشته باشد به ویژه با توجه به شواهدی که نشان می دهند بزرگسالانی که تجربه دم مرگ دارند بیش از سایرین گزارش می کنند که در دوره کودکی دچار بدرفتاری بیماری یا مشکلات خانوادگی بوده اند و در مقیاس گسستگی نمره بیشتری می گیرند رینگ و روزینگ (۱۹۹۰) دیگر محققان دریافته اند که تجربه های دم مرگ منوط به آمادگی بیشتر برای حالات گوناگون و توجّه مستقیم به احوال درونی است. اما چون این داده ها بازنگرانه اند، ممکن است تحت تأثیر تجربه های دم مرگ قرار گرفته باشند (رابرتس و اوئن، ۱۹۸۸). سوزان بلکمور (۱۹۹۳) گمان می کند که هنوز خیلی زود است که در مورد تأثیر شخصیت در این امر قضاوت کنیم.
نقش عوامل فرهنگی را کارلیس اوسیس و اِرلندور هارالدسون (۱۹۸۶) بررسی کرده اند؛ آنها گزارش هم در ایالات متحده و هم در هند موجودات و همیای که محتضران گاه میبینند و معمولاً آنها را راهنمای خود به جهان دیگر می پندارند اغلب یا اشخاص دیگری هستند که قبلاً مـرده انـد، و معمولاً خویشاوند فرد محتضرند یا چهره های دینی نظیر فرشتگان، عیسی، یا شیوا، هستند. اما آمریکایی ها شبح مردگان را تقریباً پنج برابر بیش از چهره های دینی می بینند، حال آن که هندیها، از جمله بیماران مسیحی، غالباً چهره های دینی را میبینند (ص ۶۵ لیکن اوسیس و هارالدسون معتقدند که از جهات دیگر تجربه ها در این دو فرهنگ متضاد بیش از آن که متفاوت باشند مشابه اند. به علاوه، این پژوهشگران دریافتند که تجربه های دیداری شخص محتضر غالباً خلاف آموزه های خاص مسیحی یا هندو درباره جهان پس از مرگ است.
تجربه های دم مرگ برای کسانی که سعی می کنند خودکشی کنند و زنده می مانند مجموعاً همان قدر رخ میدهند که برای سایر بازماندگان دم مرگ اما نکته جالب این است که تفاوت جنسی معنی داری در این داده ها دیده می شود. فقط ۳۵ درصد زنانی که سعی داشتند خودکشی کنند تجربه های دم مرگ را گزارش کردند اما ۸۰ درصد مردان با این تجربه ها روبرو شده بودند نرخ بالاتر مردان طبق آنچه هایم گزارش داده است ممکن است بازتاب این عامل مشخص باشد که مردان وسایل کشنده تری برای خود تخریبی به کار می برند و بنابراین اگر زنده بمانند بیشتر احتمال دارد که به مردن نزدیک شده باشند. برعکس آنچه احیاناً انتظار می رود تجربه های دم مرگ ناشی از خودکشی معمولاً بسیار مثبت و گاه به گونه ای استثنایی زیبایند. به علاوه دگرگونیهای غالباً عمیق مبتنی بر تجربه های دم مرگ تحت همین شرایط روی می دهند. شواهد نشان می دهد که کسانی که به خودکشی دست می یازند و تجربه های دم مرگ را ازسر می گذرانند بعید است که دوباره خودکشی کنند. (گریسون ۱۹۸۱، رینگ و فرانکلین ، ۸۲ - ۱۹۸۱)
کسانی که دچار تجربه های دم مرگ می شوند اغلب یک یا چند عنصر از الگویی منسجم را گزارش می دهند که حاکی از تغییر نگرش مثبت است. برخی از این عناصر عبارت اند از:
- کاهش مشخص ترس از مرگ؛
- احساس آسیب ناپذیری نسبی؛
- حس مبعوث شدن برای رسالتی بی نظیر و ناشناخته
- اعتقاد به این که خدا یا نیروی بیرونی دیگری مسؤول ادراک تازۀ آنها از سرنوشت بوده است؛
- اعتقادی تازه یا شدید به نوعی زندگی پس از مرگ احساس پایدار واقعیت مرگ که بسیاری غالباً آن را گزارش می دهند ستایشی تازه از ارجمندی حیات را به دنبال دارد و این حس جدید را در شخص پدید می آورد که باید کامل تر زندگی کند و اولویتهای خود را از نو منظم نماید، و رویدادهای زندگی را آسان تر بپذیرد و دریابد که این رویدادها کمتر از آنچه تصور میکرد قابل پیش بینی و مهارپذیرند ( نویز، ۱۹۸۰).
الگوی مکرر عناصری که تجربه های دم مرگ را تشکیل می دهند اگرچه متغیر است، این وسوسه را در برخی پژوهشگران برانگیخته است که مانند منابع خود بپذیرند که چنین تجربه هایی شواهدی در تأیید زندگی پس از مرگ به دست می دهند. لیکن چنان که یان استیونسون (۱۹۷۷۵) اشاره می کند، تجربه های دم مرگ تاکنون هیچ دلیل واضحی در تأیید فرضیه زندگی پس از مرگ به دست نداده اند. بلکه به گفته او، چنین تجربه هایی ممکن است صرفاً بازتاب فرایندهای انطباقی باشد که خطر مرگ آنها را بر می انگیزد، نظری که راسل نویز و روی کلتی (۱۹۷۶) ابراز داشته اند هر تفسیری باید اندک تجربه های دم مرگی را هم که ناخوشایند ترسناک یا حتی دوزخی اند در نظر بگیرد گریسون و بوش (۱۹۹۲). از میان کسانی که تبیین های کاملاً مادی از تجربه های دم مرگ عرضه کرده اند، بلکمور (۱۹۹۳) کامل ترین و ساده ترین دلیل را به دست می دهد وی معتقد است که تجربه های دم مرگ نتیجه ترکیب عصبی فرایندهایی است که وقتی مغز رو به مرگ می رود روی می دهند. به نظر، بلکمور، علت اصلی تجربه های دم مرگ کم اکسیژنی مغزیcerebral anoxia، یا فقدان اکسیژن در مغز، است. وی براساس این یافته پژوهشی که خلبانان جنگی در شتاب زیاد هشیاری خود را از دست می دهند نتیجه می گیرد که کم اکسیژنی عامل شنگولی euphoria، تجربه خروج از کالبد رؤیاهای نشاط آور ،زیبا و ناتوانی در حرکت یا ارتباط است. تجربه نور در انتهای یک دالان که بیشتر تحت شرایط وخیم پزشکی روی می دهد به نظر بلکمور ناشی از شلیک تصادفی اعصاب است که براثر رفع کم اکسیژنی از قشر بصری مخ ایجاد می شود گمان می رود که اندورفین ها endorphins هم در این مورد مؤثرند. به نظر، بلکمور این انتقال دهنده های عصبی احساس آرامش، شادی و سعادت را به وجود می آورند که مشخصه تجربه های دم مرگ است؛ اندورفینها با ایجاد حمله هایی در دستگاه کناری limbic system و لب گیجگاهی قشر مخ، پس نگرهایی flashback را به وجود می آورند که با احساس آشنایی و پرمعنایی همراه است. همان مرور زندگی که ۲۵ درصد از صاحبان تجربه دم مرگ در بررسی گریسون (۱۹۹۰) گزارش دادند. تغییرات بعدی در نگرش شخصی از جمله زایل شدن ترس از مرگ به گمان بلکمور ناشی از آن است که براثر بحران الگوی عادی واقعیت در نظر فرد فرو میریزد و در نتیجه احساس فریبنده «خود» از بین می رود.
به نظر مایکل پرسینگر (۱۹۹۴) احساس خود sense of self و تجربه های دم مرگ ممکن است ناشی از همین فرایندهای عصبی - شناختی neurocognitive باشد پرسینگر دریافته است که «تعداد معتنابهی» از آسیب دیدگان مغزی - که عموماً تغییری در احساس خود را گزارش می دهند بویژه اگر لبهای گیجگاهی صدمه دیده باشند . نیز از تجربه های دم مرگ در حول و حوش زمانی که خود را کس دیگری می پنداشتند سخن می گویند. پرسینگر یادآور می شود که تجربه های دم مرگ عموماً با کمبود اکسیژن همراهند؛ به نظر او هم تعدادی از پدیده های خاص تجربه دم مرگ ناشی از کمبود اکسیژن است از جمله آنهاست احساس وجودی دیگر - که به گمان پرسینگر علت آن نفوذ قرینه «خود» از نیمکره راست به نیمکره چپ است، زیرا نیمکره چپ در مقابل فقر اکسیژن آسیب پذیرتر است پرسینگر معقتد است که رویدادهای آسیب زا که عموماً بـا تجربه های دم مرگ همراهند ممکن است به بازسازی مداوم آن نواحی مغز بینجامد که واسطه احساس «خود» هستند.
آیا انتساب پدیده های دم مرگ به فرایندهای عصبی - فیزیولوژیک به این معنی است که آنها را نمی توان مؤید زندگی پس از مرگ به شمار آورد؟ رونالد سیگل (۱۹۸۰) یقیناً چنین نظری دارد؛ وی نتیجه می گیرد که تجربه های دم مرگ توهمات مبتنی بر تصاویر ذخیره شده در مغزند و از داروها و دیگر عواملی ناشی می شوند که بر دستگاه مرکزی اعصاب مؤثرند نظر ملوین مورس (۱۹۹۰) برعکس است. وی، پس از آن که از پژوهش تحریک مغز پنفیلد نتیجه می گیرد که تجربه دم مرگ از شیار سیلویوس در لب گیجگاهی راست ناشی می شود استدلال می کند که پژوهشگران با جایابی «تخته مدارِ» اینگونه تجربه های عارفانه ثابت کرده اند که تجربه دم مرگ رویدادی عادی در هنگام مردن است. پس به گفته مورس که خود براثر پژوهش درباره لحظه مرگ متحول شده بود قبول معنویت و جدایی روح از بدن باید برای متخصصان پزشکی آسان تر باشد. آنچه ظاهراً بیش از هر چیز او را تحت تأثیر قرار می داد پدیدۀ نور بود، که به نظر او عنصر اساسی تجربه دم مرگ است وی مدعی است که اتفاقاً این تنها عنصری است که پژوهشگران مغز اصلاً نمی توانند آن را تبیین کنند» (صص ۱۷۰، ۱۱۷)
چنان که گریسون و بوش (۱۹۹۲ ، ص (۱۰۷ اظهار می دارند اگرچه بسیاری از نظریه های موجود ممکن است برخی از جنبه های تجربه دم مرگ را توضیح دهند فقط چند نظریه در این مورد دقت دارند ولی هیچ یک همۀ جنبه های این رویداد ناشناخته را توصیف نمی کنند. کارول زالسکی (۱۹۸۷) ادبیات مربوط به تجربه های دم مرگ را در چارچوب تاریخی وسیع تری که شامل سفرهای خیالی به جهان دیگر است، به نحو استادانه ای بررسی کرده است. او نیز تردید دارد که طیف کامل تجربه های دم مرگ را بتوان با نظریه های عصب روانشناختی توجیه کرد. وی در عوض توصیه می کند که سفر به جهان دیگر را حاصل تخیل دینی بدانیم که هم تصویری در اختیار ما می گذارد تا با کمک آن موقعیت خود را در جهان هستی تشخیص دهیم و هم نظامی از آموزش اخلاقی و زندگی معنوی را به ما عرضه می دارد. اگر بخواهیم با اصطلاحاتی سخن بگوییم که در «نظریه شیء رابطه ها» مطرح است می توان تجربه های دم مرگ را پدیده هایی گذرا و توهم آمیز دانست که به ما کمک می کند تا در این جهان آسوده خاطر باشیم، نه آن که راه خود را به سوی جهان دیگر بیابیم.
منبع:
دیوید وولف، روانشناسی دین، ترجمه محمد دهقانی، تهران، انتشارات رشد، 1386، صص 826_832.