حکمرانان بی تربیت!
افلاطون (د 347 یا348 پ.م) در کتاب قوانین گفتگویی را به تصویر کشیده که دو گونه حکمرانی را پیش رو دارد:
حکومت پادشاهی (به نمایندگی پارسه)
حکومت دموکراسی (به نمایندگی آتن)
گفتگو در زمانی پیش می رود که هخامنشیان رو به نشیب می روند و گفتگوگران می خواهند بدانند که چرا حکومت ایران با آن همه قدرت و منابعی که داشت رو به افول می رود؟
آنها از کوروش و داریوش به نیکی یاد می کنند و از کمبوجیه و خشایارشا به بدی (ذکر این نکته هم خالی از فایده نیست که در منابع یونانی کهن از کوروش و داریوش و دیگر نامهای ایرانی گزارش هایی وجود دارد ولی در شاهنامه فردوسی با گذشت 700 و اندی سال پس از آنها گزارشی نیست). علت اصلی افول قدرت و ضعف در حکومت پادشاهی ایران را دور شدن از اعتدال و تربیت نشدن فرزندان صاحبان قدرتهای استبدادی یاد می شود. «ممکن نیست کسی که در جوانی بدان گونه پرورش یافته است مردی قابل به بار آید.»
در واقع نتیجه ای که از نوع تربیت بسته و استبدادی به دست می آید محدود شدن رشد شخصیت و کم توانی است. این چیزی است که در بنیادگرایی هم می بینیم. بنیادگرایی، چارچوبی بسته است با ادعاهایی بزرگ که حقیقت را می شناسد، به سعادت می رسد یا عدالت را محقق می کند یا می داند که خدا یا خدایان چه می خواهند. اینها با وجود این ادعا ولی خود را از گفتگو و منابع دیگر دور می کنند و نتیجه آن هم فقر فرهنگی است. آن وقت در عمل هر چه هم که سانسور و هیاهو و تبلیغ شده باشد وقتی خود را در میدانی جهانی می بینیم و وضعیت را با فقر و کم توانی محتوای یک فرقه بنیادگرا می سنجیم گویی فیل را با موشی کنار هم دیده باشیم.
- ۰۱/۰۵/۱۸