حکیم دلیر، عبیدالله زاکانی (772 ق)، از پیشگامان نقد اجتماعی و طبقات و اصناف مردم به ویژه بزرگان اجتماع بود. آنچه که در اینجا می بینید گزارشی از نقد و هزل او درباره قضات و داورانی است که باید مرهم زخم باشند و داد مردم بدهند. عبید خود مدتی در قزوین منصب قضا داشت و البته چندان در آن نماند و خب به آنچه در نقدش گفته خود در بندش هم بوده است.

القاضی: آن که همه او را نفرین کنند

المُندَفه [گاله، پنبه زده شده]: دستار قاضی

العذبه: دم او

نایب القاضی: آن که ایمان ندارد

النواب: جمع آن

الوکیل: آن که حق را باطل گرداند

العدل: آن که هرگز راست نگوید

المیانجی: آن که خدا و خلق از او راضی نباشند

المُبرِم [ملال آور]: پیاده قاضی

اصحاب القاضی: جماعتی که گواهی به سلف فروشند

قوم میشوم: خویشان او

طالب الزر: هم نشین او

البهشت: آنچه نبینند

الحلال: آنچه نخورند

مال الایتام و الاقاف: آنچه برخود از همه چیز مباح تر دانند

چشم قاضی: ظرفی که به هیچ پر نشود

الوخیم: عاقبت او

المالک: منتظر او

الدرک الاسفل: مقام او

بیت النار: دارالقضا

عتبة الشیطان: آستانه آن

الهاویه و الجحیم و سقر و السعیر: چار حد آن

الرشوه: کارساز بیچارگان

السعید: آنکه هرگز روی قاضی نبیند

شرب الیهود: معاشرت قاضی

المعرف: بعد از عزلِ مردک بی شرم

المعلم: احمق

الندیم: خوشامدگو

الروباه: ملازم امرا و خواتین

الشاعر: طامع خودپسند


(جاودانه عبید، به کوشش محسن قشمی ص 319 و 320 به نقل از اخلاق الاشراف عبید زاکانی [سده هشتم قمری])


                                         با قدردانی✨ برای دادگران مهربان و دانا🌹

🙏🏿🌹🌿