اشباح مستحق شفقت
توهم دانایی داریم و توهم درستی!
نکته های ما برای خودمان خیلی مهم و ارزنده است و برای دیگران گاهی به اندازه صدای باد لای شاخه های درخت ارزش ندارد. خوبیهایمان در چشممان بسیار بزرگ است و در چشم دیگران عادی و معمولی به نظر می رسد؛ آن سوی دیگر، خطاهایمان در چشم ما ناچیز و کوچک اند و در چشم دیگران عظیم و چشم ناپوشیدنی. ما هم دیگران را اینطور می بینیم! آه! «قتل الانسان ما اکفره من ای شی ء خلقه!»
حجم نادرستی و نابه کاری های بهترین آدمها بسیار بیشتر از آن چیزی است که به نظر می آید. خوبی ماجرا این است که غریبه ایم خودمان خودمان را هم نمی شناسیم. این غفلت زودتر زندگی را پیش می برد تا تمام شود که «استن این عالم ای جان غفلت است». از کنار هم مانند اشباح عبور می کنیم. هیچ چیزی از هم نمی دانیم بدانیم هم نمی توانیم کاری کنیم. لحظه ای که دانستن اینها برای مان عمق پیدا کند به راستی بهتمان می زند. می ترسیم. حالمان از همه بر هم می خورد و دلمان برای همه می سوزد و شاید سطحی دیگر از رفتار پیدا کنیم. چشم اندازی که در آن آدمها همچون جانوران مستحق شفقت باشند نه مانند خدایان سزاوار ستایش و امید.