آنچه امروز ما را واداشته که درباره تنهایی سخن بگوییم، تکثیرِ تجربه تنهایی است؛ دیگر در تجربه تنهایی تنها نیستیم و این به ما فرصت داده که دربارهاش گفتوگو کنیم. این جستار در پی واگویی دو کلانروایت «سنتی» و «مدرن» از تنهایی در فرهنگ ماست و منظور از «ما»، انسانهایی هستند که در ایرانِ فرهنگی زندگی میکنند. یکی از دشواریهای انسان امروز، «تنهایی» است و در فلسفه روش تحقیق در علوم انسانی میتوانیم سه رویکرد یا سرمشقِ تفسیری، اثباتی و انتقادی را در نظر گرفته و به مطالعه و شناخت تنهایی بپردازیم.
میراث متون و گفتارهای دینی، فرهنگی، حکمی و فلسفی ما دارای حیثیتی ادبیاند و در نزاع بین نسبیباوری و بنیادگرایی، سخن گفتن از حقیقتی بزرگتر از همه ما محصول جدال میان دو دیدگاه نیست که یکی منطبق بر واقعیت باشد و دیگری نباشد. بلکه جدال میان دو شعرِ خیالپردازانه است. یکی، خیال صعودِ عمودی به سوی چیزی بزرگتر از انسانِ صرف را در سر میپروراند، و دیگری، خیال پیشرفت افقی را به سمت جامعه جهانی مبتنی بر مشارکت دارد.
با این مبانی و رویکردها در این گفتار، تنهایی را در دو رویکرد تفسیری در سنت فرهنگی خود و رویکرد اثباتی و تجربی در پنجره روانشناسی امروز به تماشا مینشینیم و دیدگاههای انتقادی در این زمینه که به تازگی در آن پردازشهایی شده و چندان غنایی ندارد را به هنگامی دیگر میگذاریم. آنچه که درباره تنهایی در این مقال و مجال بیان میشود ناظر بر روایتی کلی در این دو دیدگاه است و به هیچ وجه ادعای حصر ندارد، بلکه این دو گزارش را به عنوان دو روایت اصلی از تفسیر و تجربه تنهایی قابل طرح میداند.
متن کامل این نوشتار را در شماره سوم فصلنامه نگاه آفتاب، بخش حکمت منتشر شده در بهار 1400 بخوانید.