عرفان و درد و BBC
شبکه ماهواره ای BBC فارسی روز دوشنبه 24 خرداد 1389 در میزگردی به بررسی تأثیرگذاری عرفان و تصوف بر مسائل اجتماعی پرداخت. در این میزگرد، علاوه بر مجری، دکتر داریوش آشوری و دکتر لئونارد لویزن Lewisohn,Leonard و دو مخاطب عادی برای پرسش کردن به نمایندگی از مخاطبان حضور داشتند.
مسئله اصلی بحث این بود که عرفان و تصوف به چه درد ما و جامعه ما میخورد؟
این نوشته قصد گزارشی کامل از آن برنامه را ندارد؛ اما دو نکته در آن میان در نظر است:
نخست اینکه در پاسخ به آن پرسش کلی، کار به جایی رسید که پژوهشگر آمریکایی با برافروختگی ای مثال زدنی به دفاع از فرهنگ و هنر ایران و به خصوص شعر و ادبیات عرفانی پرداخت و آن چهار ایرانی دیگر با لحنی انتقادی و گاه تمسخرآمیز به میراث کهن ما مینگریستند.
دکتر داریوش آشوری فروش بسیار بالای مثنوی را در طی 25 سال گذشته در آمریکا به این علت دانست که غرب متوجه مسائل معنوی و شرقی شده و این توجه به مثنوی هم در ردیف توجه غربیان به بودیسم و هندوئیسم و یوگیسم و امثال آنها است؛ لئونارد لویزن با تعجب پرسید:
من نمی دانم که چرا آقای آشوری این طور تمسخرآمیز درباره مولوی و میراث ادبیات ایران صحبت کردند؟! و اضافه کرد که هیچ کشوری به اندازه ایران در هنر شعرسرایی سرآمد نبوده است و شعر، هنر ملی ایران است و اگر از مولوی در آمریکا تا این اندازه استقبال شده است، علاوه بر آن توجه عمومی به معنویت، ناشی از غنای تفکر مولوی است که این خواست را ایجاد کرده است.
برنامه از این جهت بسیار جالب توجه بود که به ایرانیان نشان می داد که گاهی چقدر آسان و سرسری حاضر به دست شستن از آرمانها و ایرانمان هستیم و گاهی این آدمهای غریبه از دوستان به فرهنگ و میراث ما نزدیکترند.
نکته دوم آن بود که ایرانیان حاضر جلسه در تصوف، خلوت و انزوایی می دیدند و برداشتی از عرفان داشتند که با تعبیر «گنجی یافتن در کُنجی» قرین شده بود و بر این اساس می گفتند که دین و عرفان امری شخصی و فردی بوده و نمی تواند در مسائل اجتماعی دخیل و مؤثر باشد. لئونارد لویزن اصل این سوال را که عرفان به چه درد ما و جامعه ما میخورد را اشتباه دانست و گفت که چرا امری فرازمانی را برای امری درزمانی خرج می کنید؟ چرا هنوز هم آثار حافظ و سعدی و مولوی از آثار نیما و [اخوان] و شهریار پرفروش ترند؟ آنچه که عرفا می گویند امری فرا زمانی است.
برنامه در این چالش به پایان رسید و به نظر می رسید که هیچ یک از دو طرف مایل به شنیدن بیشتر از طرف مقابل نیستند و از مواضع یکدیگر متعجب شده اند. گاهی تنگنای فضای ژورنالیزم در مسائلی که نخبگان اجتماعی در بررسی آن نیاز به دقت و تأمل فراوان دارند جا را برای نتیجه گیری و برخورداری علمی کم میکند. اسلام و عرفان اسلامی، از جامعه جدا نیستند؛ از نظر سالک، جهد و جهاد در راه خدا در هر شکل آن (رسیدگی به خانواده، خدمت خلق و ... ) عبادت است و موجب قرب و نزدیکی به حق؛ سر به کار است و دل با یار. این نگرش با فردی نگاه کردن و خلوت گزینی در یک فضای ذهنی و انتزاعی بسیار متفاوت است.
اما به راستی عرفان و تصوف به چه درد ما و جامعه ما میخورد؟
وقتی درباره مفاهیمی کلان و دامنگستر همچون دین، فرهنگ، عرفان و دشوار تر از همه اینها مفهوم و واقعیت جامعه سخن می گوییم، با تنوع برداشتها، دیدگاهها و قرائات مختلفی مواجه می شویم که به سختی سخنی تام و مطلق و معنادار از ترکیب آنها و نسبت و روابط میان آنها بدست میآید.
اینجا است که باید پرسید که کدام مکتب یا مشرب باطنی و عرفانی برای کدام یک از مسائل و دردهای اجتماعی را مد نظر دارید؟ اینها باید تفکیک و جزئی شود تا بتوان شفاف و عینی در آن خصوص اظهار نظر کرد و به نتیجه ای رسید.
اسلام یا عرفان اسلامی، قصد ندارد به تنهایی جای همه علوم و نهادهای بشری را بگیرد و اصلا امکان این امر هم وجود ندارد، اما با ارائه جهان بینی و انسان شناسی و معنا و غایتی که برای زندگی عرضه می کند به طور قطع در همه ابعاد و شئون زندگی تأثیر می گذارد. اینها پی و پایه ای را می ریزند که دیگر اجزاء زندگی بر آن سوار میشوند و همه جانبه نگری و اعتدال یکی از خصوصیات دین الهی است.
علاوه بر ساده اندیشی و سطحی نگری، یکی از آفاتی که سبب پیدایش ذهنیت نادرست یاد شده باشد، آن است که برخی برای توجیه خود در جایی که نباید از دین و عرفان و امثال آن مایه گذاشته و پای خود را بیرون کشیده و خدا را با ندانم کاری ها و اشتباهاتشان پیوند داده اند و این همان امری است که در ایران با تقدیر گرایی و فرافکنی مردم و گاه مسئولین قرین شده است. فربه شدن عرفان و کار را رها کردن و تنها دعا و توکل کردن و خواست خدا را به جای بررسی اشتباهات و مشکلات طرح کردن و ساده از کنار مسئولیتها گذشتن، ناشی از فهم غلط و راحتطلبی و رندی ما است نه از ذات و دین و ایمان و عرفان که هر چیز در جای خود نیکو است. به راستی جای اینها کجا است و چه آثار و فوایدی میتواند برای ما داشته باشد؟
صرف نظر از آثار و آفات منفی که خود مقال و مجالی دیگر میطلبد، عرفان جزئی از دین و فرهنگ ما است که میتواند مستقیم یا غیر مستقیم بر رفتار ما و پدیدههای عینی زندگی ما مؤثر باشد.
از معناداری زندگی و هدفمندی عابد و عارف گرفته تا آرامش زایی و دوستی افزایی، برخی از آثار اخلاقی و اجتماعیای است که در نوع نگاه دینی و عرفانی میباید دیده شود. عباد الرحمن یا عارفان حداکثر مهر و رحمت را حتی با مخالفان و مخاطبان جاهل خود دارند و برای آنها سلام و صلح و آرامش میخواهند؛ آنان از دشمنی و کین کشی دورند چرا که با دوست نزدیکند، از جهالت دورند چرا که با معرفت و آگاهی و وجدان وصلت کردهاند.
اینها هست اما هدف عارف اینها نیست؛ او، او را میجوید. عارف بنده و عاشق خدا است. دردِ او آزادی برای هر جور بودن نیست، درد او آزاد بودن برای او است و عارف این را در آزادی کامل و با اراده خود انتخاب کرده است.
عارف خادم خلق است و بر نردبان ایثار کرامت میکند؛ اینها به چه دردِ جامعة ما میخورد؟ مردی و مردمی که از چنین خصوصیاتی برخوردارند، درمان بسیاری از دردهایند و برکت و هدیه و نور حقند.
از آن سو باید پرسید که دردِ ما و دردِ جامعه ما چیست؟ درد عارف، طلب حق و حقیقت است و ترس عارف دور از حق و اهل حقیقت؛ درد انسان مدرن چیست؟ عارف نمیخواهد تنها با دعا ماشین را حرکت دهد، آن کار مهندس است! نمیخواهد تنها با دعا بیمار را شفا بخشد، آن کار بر عهده پزشک است؛ اقتصاد و سیاست هم به اهل آن واگذاشته میشودو اگر چنین نباشد خطای رفتاری است. عارف دعا میکند، متوجه حق است و همه امور را از او میداند و میبیند و از آنجا که حکمت دارد، اسباب و وسایل را هم نادیده نمی گیرد و کارهای ظاهری را مانند همه اهل ظاهر انجام میدهد ولی از آنجا که هدف دارد، بنده خدا است و نه در بند و بنده دیگری، متعهدتر و مهربانتر و سزاوارتر است و از دشمنی و خودخواهی و منفعتپرستی دور است. آیا اینها به دردِ ظاهرِ همین جامعه ظاهری نمیخورد؟!
این واقعا موضوع قابله بحثیه.اگه براتون مقدور بود سر کلاس یه وقتیو برای این موضوع اختصاص بدین