یادداشت های دکتر محی الدین قنبری

درباره دین و فرهنگ: برای آگاهی، برای بهی

یادداشت های دکتر محی الدین قنبری

درباره دین و فرهنگ: برای آگاهی، برای بهی

سلام خوش آمدید

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خضر» ثبت شده است

 

     سلطان ولد بهاءالدین محمد (د 712ق) فرزند مولوی، پس از آنکه ماجرای موسی و خضر – درود خدا بر هر دو ایشان فزون باد- را در سخنان خود آورده به توضیح و تفسیر کارهای خضر پرداخته است. خضر نبی در همراهی با موسی سه کار کرده بود که هر سه آنها سوال و اعتراض موسی را در پی داشت. نخست اینکه کشتی فقیرانی که وسیله معیشت و زندگی آنان بود را خراب کرده بود، دیگر آنکه پسر بچه بیگناهی را سربریده بود و بالاخره سوم آنکه بی اجر و مزد، دیوار مردمی که از دادن نانی به مسافرانی گرسنه دریغ کرده بودند تعمیر کرده بود. خضر شرط کرده بود که موسی «سوال» و اعتراض نکند و وقتی پیمانه و حد همراهی موسی پر شد گفت که باید از همدیگر جدا شوند، ولی علت انجام کارهای غیرمعمولی که انجام داده بود را چنین گفت:

     «خضر علیه السلام گفت: یا موسی! اینک گناه، سه بار تمام شد، دیگر عذری نماند «هذا فراق بینی و بینک سأنبئک بتأویل ما لم تسطع علیه صبرا» (الکهف، 79) این گناه سوم سبب فراق شد میان من و تو؛ با این همه بر سرّ این سه کار که انکار کردی تو را آگاه گردانم تا دانی که موجب اقرار بود نه انکار، ... .

1. «و اما السفینه فکانت لمساکین»: (الکهف، 78)

سوراخ کرد کشتی را موجب آن بود که آن کشتی اگرچه از آن مسکینان و مؤمنان و نیکو کاران بود من به چشم سِرّ دیدم که کافران و ضالمان آن قصد را دارند که مِلک خود سازند و بدان کشتی به قلعه های مسلمانان تازند و نیکان و مؤمنان را هلاک کنند، کشتی را خراب و معطل کردم تا چنان نشود.

2. «و اما الغلام فکان ابواه مؤمنین»: (الکهف، 80)

کشتن طفل نارسیده را موجبش آن بود که پدر و مادرش از اولیاء بودند و از آن پسر کاری نخواست آمدن، گوهر بد داشت، پدر و مادر را نیز از راه دین بازخواست داشتن، او را کشتم تا بدی و کفر او از زمین گم شود و پدر و مادرش از کفر خلاصی یابند و به واسطه­ی مشغولی آن از راه دین باز نمانند و به مقصود کلی برسند. همچنانکه باغبانی، شاخ بد را می برد تا شاخهای نیک قوت گیرند.

3. و اما دیوار:

آن یتیمان توانگر را که خلل آورده بود و کژ گشته، راست و استوار کردم و در چنین ضرورت و بینوایی از ایشان اجرت و عوض نطلبیدم. سببش آن بود که پدر ایشان از صلحا بود و بعضی گفته اند هفتادم جدشان از صلحا بود. این پند است خَلق را که مثل خضری که گنجهای آخرت از آن او بود بلکه گنج­بخش بود، برای هفتم جد یا هفتادم، چنین تعظیم و تبجیل به جای آورد و از فرزندان ایشان، بعد چنین خدمتی خطیر که از دست کسی برنیامدی، در چنان حالت مخمصه و ضرورت اجرت قبول نکرد، شما که مفلس و پیچاره اید و پر گناه و محتاج آمرزش قیاس کنید که فرزندان اولیاء را چون می باید خدمت کردن.

(سلطان ولد، معارف، به کوشش نجیب مایل هروی، تهران، مولی، چاپ دوم، 1377، ص 14- 16.)

- عجیب است که فرزندان آن مرد صالح از اهل جوانمردی و معرفت نبودند و آن وقت عده ای با فرزندان صالح و نیک پیامبر (ص) و دیگر نیکان روزگار چه کردند؟!

- عده ای دیگر نیز ندانستند که حرمت بازماندگانِ از نیکان حرمت نیکی و ماناییِ آن است، در نام و قالبی ماندند و گاهی در پی آن و بدتر از آن به نانی و نوایی از قرب و معرفتِ حقیقت دور و مهجور شدند- پناه بر خرد و خدای مهربان از آن بی معرفتی و دونی و از این دوری و مهجوری.